لقمان حکیم سیاه چرده بود.کسی او را به بندگی گرفت روزی خواجه به رسم امتحان وی را گفت:”گوسفندی بکش و بهترین اعضای او را به نزد من آر”…
لقمان گوسفند را بکشت و دل و زبانش را پیش خواجه آورد.روزی دیگر گفت:”گوسفندی بکش و بدترین اعضلیش بیاور”…
لقمان گوسفندی دیگر بکشت و هم دل و زبانش آورد…خواجه گفت این چگونه است؟گفت:هیچ به از دل و زبان نیست اگر چه پاک باشد و خیچ چیز بدتر از آن نیست اگر ناپاک باشد.
مطلب ارسالی از استاد خداداد دبیر محترم درس ادبیات پایه هشتم-کتاب لطایف الطوایف