خاطرات فوتبال من۱(واقعی)

۱-پگا
الآن اولین چیزی که فکر می کنید این است:”صمصام وفوتبال؟ آخر صمصام فوتبال بلده؟”

نام من علیرضا است.متولد سال هشتاد و یک.پنج چیز در دنیا برای من مهم است: درس،موسیقی،ورزش،اخلاق،ادبیّات.
من در فوتبال خود بد شانسی ام.در ضمن بگویم که نود درصد این داستان واقعی است. دوست دارم از بد شانسی هایم در فوتبال برای شما بگویم اما وقت این کار راندارم.پس برای فهمیدن داستان باید برگردیم عقب. یعنی حدود پنج سال پیش سال ۱۳۸۹……………….
********
خانه ی ما،در خیابان تخت طاووس مطهری است. وضع مالیمان هم بد نیست. دستمان به دهنمان می رسد. خانه ی ما یک حیاط بزرگ دارد که وسط آن یک درخت خرمالو کاشته شده. من همیشه آنجا تمرین فوتبال می کنم.
از مدرسه که رسیدم لباس هایم را عوض کردم و سر سفره نشستم تا با عرفان و مامان نهار بخوریم.نهار عدس پلو بود. من همیشه هر غذایی که میخورم فلفل ، آبلیمو و ادویه کاری را چاشنی غذایم می کنم.
در حال خوردن غذا بودیم که زنگ خانه به صدا در آمد. عرفان رفت تا در خانه را باز کند. پشت در احسان را با توپ پلاستیکی دولایه دیدم.ما به علاوه این که با احسان دوست وهمسایه هستیم،فامیل هم هستیم. او و برادرش علی پسر خاله مادرم هم هستند. احسان حدود چهار سال از من بزرگتر است ولی من و برادر احسان یعنی علی تقریبا هم سنیم.
چشمش که به من افتاد و دهنش باز ماند سپس با تعجب گفت:
– هنوز که حاضر نیستی.بدو تا ده دقیقه دیگر لیگ پگا شروع می شود.
– اوووو….ببخشید احسان الآن میروم حاضر میشم.اصلا یادم نبود.
بچه ها تی شرت های مشکیشان را پوشیدند؟لواشک ها را خریدید؟
– آره همه حاضرند فقط تو مانده ای. بدو برای چی داری منو نگاه میکنی؟
نهار را ول کردم و رفتم تا تی شرت سیاهم را بپوشم.
خوب حتما برایتان سوالی پیش آمده که جریان لواشک و لیگ پگا چیه. ما هرماه یک مسابقات فوتبالی بین چهار تیم برگزار می کنیم.
تیم برنده صاحب چند تا لواشک می شود که قبلا توسط همه بازیکنان تهیه شده.ما قبلا بازی چند تا آجر را پیدا می کنیم و آن ها را به عنوان تیر دروازه استفاده می کنیم. هر چهار تیم شامل سه بازیکن است. دو تا جلو و یک دروازه بان.تیم ها شامل:
۱-زنجیر طلا : کاپیتان و دروازه بان:علی(برادر احسان)
۲-مردعنکبوتی:کاپیتان:کیاوش(پسردخترخاله ی مامانم)دروازه بان :آرمین
۳-نیروی پایگاهی: کاپیتان:احسان دروازه بان:علی رضا(خودم)
۴- رئالِ بارسا: کاپیتان:رضاشمشکی دروازه بان: امیرخان
بازی ها همه به صورت رفت و برگشت است و همه در یک روز انجام می شود.هر تیم یک رنگ لباس می پوشدو تیم ما سیاه می پوشد. یک نفر هم که شخص دانشجویی است داور می ایستد. نام این دانشجو جوان علی است.امّا چون با برادر احسان اشتباه نگیریمش لیتل صدایش می کنیم.لیتل برادر بزرگتر رضا شمشکی هم است. ماه پیش که شهریور بود رئال بارساقهرمان شد. در ضمن ما یک تیم دیگر داریم به نام”منتخب پگا” که لیتل این تیم را انتخاب می کند.در آخر هم تیم منتخب پگا به پارک ساعی می رود و آنجا با بچه های پارک ساعی مسابقه می دهیم و زمان هر بازی در لیگ پگا ۲۰دقیقه است.
خوب بگذریم تی شرتم را پوشیدم و رفتم امّا داشتم از خانه بیرون می رفتم که عرفان نگذاشت بروم.او گفت که باید آن را هم در تیممان راه بدهم. متاسفانه نتوانستم عرفان را قانع کنم که این لیگ متخصص بچه های۸تا۱۲سال است نه یک بچه ی شش ساله.اوهمه اش می گفت:
-تو حدود یک ساله که داری با من توی خانه فوتبال کار می کنی. الان وقتش رسیده که من بازی کنم.
در آخر مادر را آوردم تا عرفان را از من دور کند که من به مسابقه بروم.مادر این کار را کرد امّا از دست من ناراحت بود چون نهارم را نصفه خوردم.باورتان شود یا نشود عرفان گریه می کرد….
به زمین خاکی که رسیدم همه بچه ها مرتب در کنار هم ایستاده بودند.همه به احترام پخش شدن آهنگ مسابقات لیگ پگا (همان آهنگ جام جهانی۲۰۱۰) که از موبایل لیتل پخش می شد سکوت کردند. بعد از تمام شدن آهنگ. لیتل خبر بدی به ما داد و گفت:
– بچه ها متاسفانه باید بگویم این آخرین پگایی است که من و رضا پیش شما هستیم.چون قرار است برای پس فردا به شهرمان اسباب کشی کنیم.
همه بعد از شنیدن خبر لیتل ناراحت شدند. خلاصه لیتل یک جدولی به ما داد که باقرعه کشی که در خانه کرده بود، بازی های پگا در آن نوشته شده بود:
خلاصه بازی رفت را ما با زنجیر طلا با نتیجه چهار هیچ بردیم.
تمام گل های تیم را من زدم.درسته من دروازبان هستم ولی بعضی وقت ها از گوشه ی زمین می کشیدم می رفتم و می کوبوندم تو گل. بعد از بازی ما ، بازی رئال بارسا با مرد عنکبوتی بود.
هردو تیم با قدرت بازی کردند. بازی تنگاتنگی بود. کیاوش کاپیتان تیم مرد عنکبوتی یعنی کیاوش توی دریبل کردن استاده.و رضا هم که خدای پله زدنه.واقعا همچین اسطوره هایی توی مملکت حیفند…..
بازی رفت تیم های مرد عنکبوتی و رئال بارسا یک یک مساوی شد.پس فعلا جدول این شکلیه:
بازی برگشت ما با زنجیر طلا عین بازی رفت بودو ما باز هم چهار تا زدیم. امّا این دفعه من فقط دو گل زدم و دو گل دیگر را احسان زد. خوب بدین ترتیب ما به فینال صعود کردیم.تیم زنجیر طلا خیلی ضعیف است تا حالا نتوانسته قهرمانی پگا را به دست آورد. در ضمن خودتان می دانید که فینال فقط یک بازی دارد.
بازی برگشت تیم مردعنکبوتی با رئال بارسا بدون گل تمام شد ولی در ضربات پنالتی تیم رئال بارسا برنده شد.
این بود که ما به فینال رسیدیم. فینال با تیم رئال بارسا .
بازی که شروع شد.ما حمله می کردیم و آن ها حمله می کردند.یک دلم می گفت این دست راقصدی بباز تا رضا با خاطره ی خوشی از این جا برود.مشغول همین افکار بودم که دیدم احسان تو محوطه جریمه با آرمین تک به تک شد……
امّا گل نشد……. یعنی پنالتی شد. آرمین بد جوری روی احسان تکل زده بود. احســان مسدوم از زمین بیرون رفت. حالا کسی را نداشتم که در تیم بگذارم. که نا گهان چشمم به عرفان افتاد.عرفان را جایگزین احسان کردم.
نمی دانستم دارم کار درستی می کنم یا نه. امّا بالاخره مجبور بودم.
قرار شد پنالتی رامن بزنم و عرفان از روی آن بپرد.امّا عرفان نپرید بلکه با تمام قدرت توپ را به سمت دروازه شلیک کرد. اول خواستم او را دعوا کنم امّا بعد دیدم که او توپ را گل کرد…..
بله گل. من هم باورم نمی شد.
بعد از آن پنالتی ده دقیقه بازی کردیم تا که بازی تمام شد.و خلاصه ما تک گل عرفان به پیروزی رسیدیم……

تیم ما به نشانه ی خدا حافظی از رضا تمام لواشک ها را به رضا هدیه داد. نا گفته نماند که ما یک سلفی هم باهم انداختیم.و امّا ترکیب لیگ پگا:

با اینکه من دروازه نیستم لیتل ترجیح داد من دفاع بازی کنم.

پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *