تو دفترم بودم که شمارش شروع شد ۳-۲-۱ بچه ها گفتن آتیش
اومدم بیرون دیدم مسابقه پرتاب موشک گذاشتن ….. فرزاد خیلی خوب بود و البته کمی هم کری میخوند .
تو چند لحظه موشک به آسمون میرسید و حالا دیگه نگاها به آسمون دوخته شده بود .
من دیگه بند حیاط شده بودم و به دفترم نیومدم تا اینکه مسابقه تموم شد .
سر بچه ها مثل پرتاب موشک داغ بود . دوست داشتن تا میتونن ارتفاع بالا بره …