زادگاه

نويسندگان درباره زادگاه او نيز اختلاف كرده‌اند. برخي او را از مردم اورگنج (از شهرهاي خوارزم)، برخي از مردم گنجهو برخي ديگر، بر اساس طوماري قديمي به جا مانده از دوره صفوي، او را از مردم خوي،سلماسدانسته‌اند.

زندگي

پورياي ولي در جواني كشتيمي‌گرفت و پيشه پوستين‌دوزي و كلاه‌دوزي داشت. در همان زمان جواني، به شهرهاي گوناگون آسياي ميانه، ايرانو هندوستانسفر كرد و همه جا كشتي گرفت و به پهلواني نام يافت[۱]درباره دگرگوني روحي پورياي ولي روايت‌هاي فراوان آورده‌اند. بطور كلي زندگي پورياي ولي با افسانه درآميخته‌است.

پورياي ولي در ميان ورزشكاران ايران نمونه‌اي از اخلاق، پايمردي و جوانمردي است و نه تنها در مقام يك پهلوان، بلكه در مقام يك قديس در ميان مردم جايگاهي والا و افسانه اي دارد

آرامگاه

به روايتي مقبرهٔ او در شهر خوي، استان آذربايجان غربي مي‌باشد. آرامگاه ديگري نيز منسوب به وي در شهر خيوه ازبكستان وجود دارد و البته آرامگاهي هم در ما بين صومعه سرا و فومن اين مقبره خود يك مجموعهٔ فرهنگي – تاريخي است و در فاصلهٔ قرن‌هاي هشتم تا چهاردهم هجري (۱۴ تا ۲۰ ميلادي) براي بزرگداشت نام پهلوان محمود ساخته شده‌است. چنانكه در آن نواحي رسم بر اين است كه پس از مراسم ازدواج براي تبرك به زيارت آرامگاه او مي‌روند.

طبق منابع موثق، پهلوان محمود قتالي فرزند پهلوان پورياي ولي بوده و با عنوان محمود قتالي بن پورياي ولي از وي نام برده شده است. برخي از منابع متاخر كلمه«ابن» كه به معني«فرزند» است، حذف نموده و منابع معاصر نيز هر دو شخصيت را يكي فرض نموده و پهلوان محمود قتالي را مشهور به پورياي ولي ذكر كرده‌اند. اين اشتباه در دائرةالمعارف بزرگ اسلامي هم تكرار شده‌است. اما بايد توجه داشت كه پهلوان محمود قتالي هر چند كه عارف و پهلوان نامداري بوده و آثاري هم با يادگار گذاشته، ولي هرگز در شهرت و نام آوري به‌اي پدرش پهلوان پورياي ولي نمي‌رسيد.

پس مي‌توان گفت آرامگاه پهلوان محمود قتالي فرزند پورياي ولي است كه در شهر خيوه در ۲۵ كيلومتري جنوب شهر اورنگ مركز خوارزم ازبكستان مي‌باشد.

شهرت پورياي ولي تنها به دليل پهلواني‌هايش نيست بلكه مردم منطقه او را به داشتن ويژگي‌هاي نيكوي اخلاقيِ معلم، مرشد، صوفي و مرد خدا مي‌شناسندآرامگاه مشهور شده بنام او از پر رونق‌ترين مكان‌ها در منطقه‌است كه هر روز مردم كثيري از اطراف فرارودو به ويژه خوارزمبراي زيارت و راز و نياز با خداي خود به آنجا مي‌روند. گفتني است كه در ايشان قلعهاميران و صاحب منصبان زيادي مدفون‌اند اما امروزه از هيچ يك از آنها نامي برده نمي‌شود و تنها نام پهلوان محمود بن پورياي ولي و آرامگاهش همچنان زنده‌است.البته مقبره‌اي در شهر خوي وجود دارد كه روي آن نام پورياي ولي نوشته شده‌است. و مردم شهر خوي آن را «پير ولي»مي نامند. در مورد اينكه پهلوان پورياي ولي در خويزندگي كرده و در همين شهر و در گورستان مشهور به«پيرولي» دفن شده‌است به ۵ سند مهم تاريخي اشاره مي‌شود:

۱در يك طومار قديمي كه در عهد صفويه و حدود ۴۰۰ سال قبل بر روي پوست آهو نوشته شده، صراحتاً آمده‌است كه پهلوان پورياي ولي از شهرستان خويبود. متن كامل و تصوير اين طومار در كتاب «ورزش باستاني ايران» نوشته دكتر پرويز ور جاوند آمده‌است.

۲در كتاب «مرآت الشرق» (كه اخيراً از سوي كتابخانه آيت‌الله مرعشي منتشر شده و شامل شرح حال ۶۸۴ تن از دانشمندان شيعه در قرن‌هاي ۱۳و۱۴ هجري قمري مي‌باشد) زندگينامه پهلوان پورياي ولي و وجود مزارش در گورستان «پيرولي» خوي ذكر شده است.

مزار پورياي ولي در خوي

در اين كتاب به سنگ قبر پورياي ولي هم اشاره شده و عين سنگ نوشته، قيد شده‌است. در اين سنگ قبر اسامي ۷ تن از اجداد پورياي ولي ذكر شده بود. كه بر اساس آن نام پدر پورياي ولي، محمود بود و پسر وي نيز محمود نام داشته‌است. البته اين رسم در بين مردم خوي و منطقه وجود داشته و هنوز هم ادامه دارد كه افرادي براي زنده نگه داشتن نام پدرشان فرزند خود را به نام پدرشان نام گذاري مي‌كنند.

بر اساس آن سنگ قبر، پورياي ولي سال ۸۲۰ هجري قمري، دار فاني را وداع گفته‌است. صدراسلام محمّد امين امامي خويي در مورد مرقد ايشان در كتاب ""مرآة الشرق"" مي‌نويسد:»قبر امير ولي (پورياي ولي)، مشهور به پير ولي،… فردي مرتاض، عابد و پسنديده سيرت، بااخلاق خوب، بزرگ مقام بود. در زندگي وي بعضي كرامات به او نسبت مي‌دهند. شهرها و آبادي‌هاي دور و بعيد را قصد نموده، در شهر خوي مدفون است. بعد از دفن بر روي قبرش قبّه و بنائي ساخته و خانقاهي درست كردند. مردم بر مزارش براي قضاي حاجات به خصوص شب‌هاي جمعه جمع مي‌شوند. مقبرة آن بعد از گذشت زمان تخريب شده، لكن آثارش باقي‌مانده و اهالي آن را زيارت مي‌كنند.

۳– ,سند ديگر در اين مورد داستاني است كه در مورد پورياي ولي در بين مردم خوي از گذشته‌هاي دور در باره قبر پورياي ولي سينه به سينه نقل شده‌است و ما نمي‌توانيم از داستان‌هاي كه مردم بصورت سينه به سينه نقل مي‌كنند. ، به سادگي بگذريم. به هر حال اين داستان كه در كتابهاي تاريخي هم نقل شده، علت اسطوره شدن پورياي ولي را نشان مي‌دهد. اين داستان در بين مردم خوي چنين معروف است كه:

جواني از فقراي شهر خوي كه از نعمت پدر محروم بود. عاشق دختر حاكم اين شهر مي‌شود. او كه تنها فرزند مادرش بود، از شدت عشق بيمار و بستري مي‌گردد. مداواهاي پزشكان در علاج بيمار كارگر نمي‌افتد چرا كه بيماري عشق درمان جسمي ندارد.

بالاخره پسر زبان مي‌گشايد واز عشقش به دختر حاكم مي‌گويد. مادر و نزديكانش وي را نكوهش مي‌كنند. اما پسر بر عشق خويش پافشاري مي‌كند و مادر به ناچار به خواستگاري دختر حاكم مي‌رود. خبر به گوش دختر حاكم مي‌رسد و وي ازدواج خود با آن پسر يتيم را مشروط به پيروزي وي بر پهلوان نامدار خوي، پورياي ولي مي‌كند. از آنجا كه عشق منطق ديگري دارد. پسر جوان با وجود اينكه مي‌داند، توان غلبه بر پورياي ولي را ندارد، براي مبارزه و كشتي گرفتن اعلام آمادگي مي‌كند. تاريخ مبارزه روز جمعه تعيين مي‌شود.

در شب پنج شنبه در يكي از مساجد شهرخوي، مادر آن جوان حلواي نذري پخش مي‌كند كه از قضا پورياي ولي هم آنجا حضور داشت. پهلوان از مادر مي‌پرسدسبب نذرت چيست؟ و او جواب مي‌دهد: پسرم براي ازدواج با دختر حاكم بايد با پورياي ولي كشتي بگيرد و من اين حلوا نذر كرده‌ام تا پسرم پيروز گردد.

پوريا دچار ترديد مي‌شود. ترديد در مورد حفظ موقعيت خود به عنوان پهلوان شهر يا اجابت نذر يك مادر و حركت در جهت رساندن يك جوان به آرزوي خود. او در اين ترديد تصميمي شجاعانه مي‌گيرد كه باعث اسطوره شدن پورياي ولي مي‌گردد. روز موعود فرا مي‌رسد. پوريا و جوان عاشق در ميدان كشتي حاضر مي‌شوند. جمعيت انبوهي به تماشا ايستاده‌اند. همه انتظار دارند. در چشم به هم زدني، پهلوان نامدار شهرشان پيروز گردد. اما نتيجه چيز ديگري استپهلوان خود را مغلوب جوان عاشق مي‌كند.

خود پهلوان پورياي ولي در اين مورد مي‌گويد: وقتي پشتم به خاك رسيد و آن جوان بر سينه‌ام نشست. ناگهان حجاب از ديدگانم به كنار رفت و آن معرفتي را كه سالها در جستجويش بودم، در مقابل ديدگانم يافتم.

مردم، جوان پيروز را بر دوش خود گرفتند و به سمت خانه حاكم حركت كردندپهلوان شهر مغلوب شد و در زير دست و پاي مردم نظاره گر شادي آن جوان و گريه‌هاي شوق مادرش بود. ديگر هيچكس پوريا را به چشم پهلوان نمي‌نگريست.

سالها بدين منوال سپري شد و مردم زماني متوجه قضيه شدند كه پهلوان پوريا نقاب خاك بر سر كشيده يود. از آن زمان پوريا به پهلوان افسانه‌اي و اسطوره‌اي تبديل شد.

ده فرمان مشهور جوانمردي كه از پوريا به يادگار مانده، جزو اصول ورزش باستاني كشور است و اين ده فرمان سالها سرلوحه پهلوانان خوي بوده و هنوز هم سينه به سينه نقل مي‌گردد."

۴امير كمال الدّين حسين گازرگاهي در "مجالس العشّاق /۹۶«داستان پهلوان محمود پوريا را شروع كرده:»تكيه دار دارالصّفاي اولي الأيدي والابصار(قسمتي از آية ۴۵ سورة ص)«. در بررسي عناوين و القاب شهرهاي ايران، به شهري غير از خوي بر نمي‌خوريم كه لقب»»دارالصّفا«" داشته باشد.

۵مرحوم پرتو بيضايي در كتاب «تاريخ كشتي ايران» از صفحة ۲۶ الي ۶۱ كتابش را به زندگي پهلوان پوريا اختصاص داده‌است. وي به نقل طوماري به عرض ۱۷سانتي متر و طول سه متر و نيم پرداخته، كه از قرائن پيداست، انشاء كنندة آن از قصّه‌خوانان چند سده پيش، به احتمال قوي عصر صفويّه مي‌باشد. مرحوم بيضائي اين طومار را پس از تجسّس و تحقيقات فراوان از آقاي زركشان به دست آورده‌است. در اين كتاب ضمن نقل رواياتي از زندگي پورياي ولي در خوي به كشتي پهلوان با پهلواني به نام «شيردل» از تبريز در مقام كهنه سواري، اشاره دارد، كه در ميدان «خوي سرماس"" اتفاق مي‌افتد. چند سطر پائين‌تر مي‌نويسد: از طرف قبله ده دلير پيدا شدند همه كلاه‌هاي اشريكي(نام محلّيبر سر و نمدهاي پا زهري در بر و زير تنبان‌ها (لباس كشتي) بر كتف در برابر پهلوان ايستادند و پاهاي خود را جفت كردند و سلام دادند. پهلوان پرسيد كه كيستيد و از كجا آئيد و به چه كار آمده‌ايد، در جواب گفتند كه از جانب فارس آمده‌ايم در خدمت شيخ روزبهان بوديم و ما به اشارت شيخ وارد اينجانب شده‌ايم و شيخ ما را گفت شما را به خدمت پهلوان محمود پورياي ولي بايد رفت و ما دوازده سال بود كه در خدمت شيخ بوديم و شيخ ما را گفت شما به خوي سرماس(خوي سلماس) مي‌بايد رفت و لباسي كه در نظر است ما را پوشانيد الحال به خدمت تو آمده‌ايم كه تا حيات باشد، باشد در خدمت تو باشيم. پهلواناني كه از جانب حاجي بكتاش از غرب آمده بودند، پهلواناني كه از جانب صبا (به جاي مشرق به كار رفته) از مشهد مقدّس آمده بودند و… در خوي سرماس پيش پهلوان پوريا جمع مي‌

زايش و مرگ

سال دقيق ولادت او و مدّت عمرش معلوم نيست، امّا در كتاب‌هاي مختلف مرگ او را سال ۷۲۲هق ذكر كرده‌اند. ولي با توجّه به اينكه زمان سرودن كنزالحقايق را۷۰۳هجري ياد كرده‌اند و بنا به اظهار خودش:

چه خفتي عمر بر پنجاه آمد
 
كنون بيدار شو گرگاه آمد
مي‌توان گفت كه سال تولد او بايد ۶۵۳ هجري بوده باشد.

علاوه بر رباعياتي كه از وي باقي‌مانده‌است، برخي معتقدند مثنوي كنزالحقايق نيز از آنِ اوست. اين مثنوي در سال ۷۰۳ سروده شده‌است.

پورياي ولي گفت كه صيدم به كمند است از همت داوود نبي بخت بلند است افتادگي اموز گر طالب فيضي هرگز نخورد اب زميني كه بلند است

پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *