فعالیت های برگزیده دبیرستان دوره اول دانش قلهک در سال تحصیلی ۹۴-۹۳ به شرح زیر می باشد.
(لطفا برای مشاهده گزارش کامل هر کدام از فعالیت ها بر روی آن کلیک نمایید)
+ اردوی زیارتی حرم حضرت عبدالعظیم
+ اردوی تهران گردی ( میلاد + ارم )
+ اردوی چیتگر آزادی
+ اردوی ورزشی ، تفریحی نفرات برتر کلاسهای تابستان
+ اردوی کوهنوردی پدران در کنار پسران
+ اردوی شهریار ( پایه دوم )
+ اردوی شهریار ( پایه اول )
+ اردوی امتیازی
+ اردوی قشم
+ مقام نایب قهرمانی تیم طناب زنی(دانش آموزان : دهقانی – محمدی – معاضدی)
+ مقام قهرمانی تیم پینگ پنگ(دانش آموزان : سوری – اصغری – کبیرجباری)
+ مقام نایب قهرمانی تیم بدمینتون(دانش آموزان : البرزی – بابایی – دانش)
+ مقام قهرمانی تیم بسکتبال
ساعت ۱۴/۳۰روز اول آذر ماه ۹۳ زمان افتتاح جشنواره است – ابتدا تلاوت آیاتی از قرآن کریم و سپس سرود ملی و بعد خوش آمد گویی آقای اقبالی به عنوان مدیر مدرسه به حضار محترم ودانش آموزان گرامی و اینکه چرا جشنواره را برگزار کردیم و هدفمان از برگزاری چیست
سخنرانی خانم لاروش که در آن به شعار احترام به عنوان مقوله مشترک در بین ملل اشاره داشتند .
فرزند دکتر سعید آبادی ( نماینده یونسکو در ایران ) نیززحمت ترجمه متن را برعهده داشتند
ماییم و ۲۴ غرفه و معرفی ۲۴ کشور از آمریکای جنوبی گرفته تا همین مرزترکیه کشور همسایه خودمان.
از ساعت ۳ الی ۶ بعد از ظهر امروز همه هستند . اولیاء گرامی و دانش آموزان و برخی از مقامات.
وارد سالن که بشوی از سمت راست غرفه یونسکو نظرت را به خود جلب می کند و بعد ایران ….
صدای گروه رستاک ، بنری که در آن از ابوریحان و ابن سینا و پروفسور سمیعی و استاد فرشچیان …
و در آن حوالی یک کاسه آش داغ نوش جانتان . کمی هم شیرینی و گز اصفهانی و سماورپر از آب جوش وچای لب سوز گوارای وجودتان
غرفه اسپانیا و توپ فوتبال زرشکی رنگ نماد بارسا و عکسهایی از دوتیم رئال مادرید و بارسلونا و گاوبازی در ورزشگاه پر از تماشاگر و ترشی و زیتون اسپانیایی که روی میز خودنمایییها دارد.
مالزی و کشور ماهاتیر محمد و برجهای دوقلو وبرجهای تجاری مالزیا
کمی آن طرفتر مثل این که خبری شده . اخبار جوانه ها و مصاحبه با امیر حسین داهیم و حسام خردمند ( غرفه مصر ) اهرام ثلاثه و فرعون مومیایی شده و غذاهایی از منوی مصریها که دست شایان مسبوقی درد نکنه
و حالا سرزمین مسجدآبی و آتا ترک و دیار قدیم مولانا و قهرمان سوم ۲۰۰۲ ترکیه آناتولی
به سرزمین چکمه خوش آمدید و شعار ما ۴ بار قهرمان جام جهانی شدیم و ما داوینچی را داریم و ….آری سرزمین ونیز و مارکوپولوی دوست داشتنی و سرزمین پیتزا اینجاست با سینا بابایی خندان مواجه خواهی شد و.
اهلا و سهلا ، اینجا لبنان و زمانی عروس دنیا بوده و جبران خلیل جبران از این جا برخاست
آنها قرمز پوشیده اند شاید تندی غذاهایشان را نشان می دهد .
و بعد سرزمین یانگوم . دیار مشرق زمین ، چشم بادامیها و کره جنوبی و تبلیغ صنعت از ال جی گرفته تا ….
و حالا پارسا رضیعی و مکالمه انگلیسی با بازدید کنندگان غرفه و امیر حسین ذوقی که با کلاه مخملی شبیه شرلوک هولمز شده و اینکه سیاستمداران پیر کلی پذیرایی برای بازدید کنندگان دارند
و حالا دیار موسیقی اتریش را دریابید . اتریشیها نماد نظم هم هستند و ما این را از غرفه می فهمیم
اما برادران اروپایی ما ژرمنها و اتوموبیل بنزی که کاش روزی به آن برسیم . باخ ، گوته ، و … همه هستند . بنری که آقای فریدی انتخاب کرده هر فردی را مدهوش میکند لباس ژرمنها برتن حمید رضا هاشمی و مسعود محمدی هیبتی به آنها داده
فندلاند غرفه غریبی نیست . فکر می کنم آنها خوب رابطه ای با سفارت داشته اند . کلی بروشور و مجله این کشور اسکاندیناوی غریب را برای ما آسنا کرده است.و هنوز صدای ما را از رادیو ملل میشنوید
سلام کرداهه : هند و گاندی و سرزمین فیلها و دیار مردان سخت کوش که به گفته هادی عامل آنها به ایرانیها به همین راحتی امتیاز نمی دهند
سرزمین بالیوود و دیار شاهرخ خان و آمیتا باچان
یونان و دیار آرامتیس و مرز عجایب هفتگانه – دیار افلاطون و ارسطو و سقراط – مردان موبلندی که دنیایی را تکان دادند
قبرس : سرزمین هویج و میوه و پذیرایی از ما که درصدد لاغری هستیم
کاناداشما را به یاد چه چیزی میندازه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ نوشابه زرد رنگی که بر سرسفره های ما با فست فود سوییسی خوب جلوه میکنه
و کانادا سرزمین گندم و کشاورزی و لبتاپی که در این نزدیکیست
و سوییس و پذیرایی از ما با پنیر سوییسی و سوسیس تند و لباسهایی که برتن کیارش و احسان و پویا نماد صلیب سرخ است
و برزیل و ماییم و عکسی که کنار نیمار ، پله را میبینیم . سرزمین دوسانتوز ، دیار قهوه و کاکائو ( وای )
هلند دیار ارکیده و لاله و گلهای نارنجی و قرمز- لبنیات – و شماره ۹ مارکو که در کنار بنر غرفه خودنمایی میکند
بوژو این همان تکه کلامیست که خانم لاروش به ما درابتدا گفت – خوش آمدید به غرفه کانت – کانتونا- شیراک – و غرفه اتوموبیلهای لوکس
و چین که همان بنر دیوارچینی ما را به سرزمین تولید میبرد – آنها از شیر مرغ تا جان آدمیزاد عرضه می کنند و دانیال صبور که کلی غذا درست کرده و البته دو چوبی که در آن نزدیکیست برای خوردن غذای شرقی
بهر حال جشنواره ملل فرصتی برای بهم رسیدن است . برای صلح – برای پرچم سفیدی که درپرچم اکثر کشورها هست وآن نماد صلح است
در این عرصه خیلیها زحمت فراوان کشیدند و من به نوبه خود از آنها تشکر میکنم و به چشم دیدم که چقدر فعال بودند . اجازه بدهیم برای پرهیز از ریا و خودنمایی اسمی نبریم .
بعد از روز شمار هایی که روی در و دیوار مدرسه داشتیم و تو سایت و نشریه بالاخره روز جمعه ۱۷ بهمن ۹۳ رسید.
روز موعود برای برگزاری جشنواره ایران ما. جشنواره ای که به همت دانش آموزان عزیز پایه اول برای معرفی تمام استان های کشور عزیزمون تو ایام دهه مبارکه فجر برگزار شد.
از صبح زود بچه ها اومده بودن برای تکمیل غرفه شون. غرفه هایی که چند وقتی بود بدجوری درگیرش بودن.
ساعت ۳ اولیاء محترم از سالن خارج شدن برای مراسم افتتاحیه.
رأس ساعت ۴ طبق وعده قبلی جشنواره ایران ما با پخش سرود جمهوری اسلامی ایران شروع شد. افتتاحیه ای با اتحاد و همدلی اقوام و فرهنگ های ایران عزیز…
از دقایق اول جشنواره استقبال پر شور مخاطبان رو می شد حس کرد.
۲۷ غرفه دانش آموزی به معرفی فرهنگ های ناب تمامی استان ها پرداختند. لباس های محلی زیبا. سوغات و غذاهای محلی خوشمزه. غرفه آرایی سنتی و خاص استان و هرچی بگم بازم کم گفتم. خودتون گوشه هایی از این حماسه آفریین رو ببینید و لذت ببرید.
رأِی بازدیدکنندگان تو نتیجه غرفه های برتر خیلی مهمه که آقای بنایی زحمت نشستن پای صندوق اخذ رأی رو قبول کردن.
داورهای تیز بین تو هر غرفه می رفتن و اعضاء غرفه رو سؤال پیچ می کردن تا ببینن نسبت به استانشون چقدر اطلاعات دارن.
خودمم تو جشنواره رادیو رو بر عهده داشتم. و اطلاعات مربوط به استان ها رو به ترتیب برای معرفی می گفتم و البته با پخش موسیقی های هر استان. به سبک رادیویی و جذاب. اینم یه عکس البته یه جورایی سلفی…
ساعت از ۸ گذشته بود و هنوز استقبال پر شور بود و انگار از جمعیت اصلا کم نمی شد.
بالاخره ساعت ۸:۳۰ اختتامیه رسمی جشنواره ایران ما رو با پخش سرود های ملی – میهنی اعلام کردیم.
آش های مختلف و فلافل و سمبوسه و شیرینی های خوشمزه و میرزاقاسمی و … همه چی تموم شده بود.
از رسانه های زیادی برای پوشش خبری این جشنواره اوده بودن. شبکه ۱ برنامه پلاک ۱. شبکه آموزش و گروه فیلمبرداری و تدوینی که فیلمش رو بعد از حاضر شدن تقدیم می کنیم. خاطرات خوبی تو این روز تو ذهن هممون ثبت شد.
شادی هایی که تو این جشنواره نصیب هممون شد رو با نیازمندان تقسیم کردیم. تو غرفه کانون احسان و با عیدانه و بسته غذایی ای که برای دوستای نیازمندمون تدارک دیدیم. البته غرفه هایی هم که چیزی برای فروش تو غرفشون داشتن مبالغ جمع آوری شدشونو به نفع کانون خیریه احسان بخشیدن. ممنون ازشون. ایشالا همین کارای کوچیک تو موقعیت ها و سختی های بزرگ زندگی دستشونو بگیره.
راستی نتایج داوری توسط داوران محترم داره بررسی میشه و بعد تکمیل تو همین چند روز اختتامیه برگزار میشه. همه گروه ها خوب بودن ولی خوب از نظر پارامترهای داوری….
رأی بازدیدکنندگان هم توسط دانش آموزان عزیز داره شمرده میشه که خیلی مهمه و تو نتایج نهایی تأثیرگذار.
از تمام عزیزانی که لطف کردن و به این جشنواره تشریف آوردن هم تشکر و قدردانی می کنیم.
ایشالا اگه همه چیز هماهنگ باشه روز سه شنبه ۲۱ بهمن به مناسبت پیروزی انقلاب آیین اختتامیه جشنواره ایران ما رو هم داشته باشیم.
ممنون از غرفه هایی که به نظافت جشنواره هم حساس بودن. یکی از شعارهای جشنوارمون محیط زیست و پاکی استان ها بود. یکی از اون غرفه ها که همون شب جشنواره شروع کردن به تمیز کردن محیط جشنواره شیرازی های پر تلاش و عزیز بودن. ممنون از همه.
جناب آقای دکتر سعید آبادی دبیر کل کمیسیون ملی سازمان بین المللی یونسکو هم بعد از بازدید از جشنواره ایران ما گفتن سطح جشنواره بسیار بالاتر از سطح دانش آموزی بود و قول لوح های بسیار با ارزش یونسکو رو علاوه بر لوح های تقدیر خودمون و سازمان میراث فرهنگی بهمون دادن.
و صحنه های پایانی جشنواره ایران ما …
از همه دوستانی که در صحنه و پشت صحنه برای برگزاری این جشنواره زحمت کشیدن تشکر می کنم.
طبق برنامه ریزی انجام شده بازارچه خیریه مدرسه روزهای ۱۴ و ۱۵ اسفند ماه ۹۳ بسیار بسیار پر شور برگزار شد.
چند هفته ای بود که همه درگیر برگزاری این بازارچه زیبا و انسان دوستانه بودیم. از پوستر بازارچه گرفته تا جو دادن دانش آموزان تا توجیه و توضیحات و گروه بندی و تعیین غرفه و …
بچه ها به گروه های دو، سه، چهار و پنج نفری تقسیم شده بودن و تعیین کرده بودن تو بازارچه می خوان چه فعالیتی رو به عنوان کار خیرشون انجام بدن. یکی تو تخصص خودش مثل آی تی و نرم افزار، یکی آتلیه عکاسی، یه گروه لبو و باقالی، یه گروه لباس های مردانه و زنانه، یه گروه لوازم بهداشتی، گروه دیگه لوازم چهارشنبه سوری، یکی دست سازه های خودشو مثل جا کلیدی و اوریگامی و … آورده بود، یکی سر رسید های ۹۴، یکی مسئول گیم نت، یکی مسئول پینگ پنگ و فوتبال دستی، یکی تیر و کمان و دارت و خلاصه جو قشنگ و دوست داشتنی ای بود که هر کسی مشغول به یه کاری بود. همونطور که شاعر گفته :
ای که دستت می رسد کاری بکن…
کار خیری که ایشالا یه موقع دست گیر هممون میشه.
روز بازارچه رسید و خود گروه ها مشغول چیدن میزهای غرفه ها شون شدن. و تزیینات غرفشون. توضیحات نهایی جناب آقای اقبالی مدیر خوبمون درباره اهمیت این کار خیر خیلی رو بچه ها تأثیر گذاشت. میز ها تقسیم بندی شد و به هر گروه یه میز اختصاص داده شد.
کم کم داشت ساعت ۱۶:۳۰ می شد، تزیینات داشت کامل می شد و بازدید کننده ها میومدن…
هر دانش آموز و حتی مسئولان بازارچه کارت مسئولیت گردنشون بود که نمای قشنگتری به بازارچمون داده بود. و ادامه تزیینات ابتدایی غرفه ها …
سیستم نظارت به بازارمونم خیلی قوی بود و قیمت ها هر چند وقت بررسی می شد. کم کم بازدید کننده ها تعدادشون داشت بیشتر می شد و بازارچه هرچه پر شور تر از قبل … فضای قشنگی رو داشتیم تجربه می کردیم. همه واسه خودشون حسابی کاسب شده بودن و یه بازاری تمام عیار!
آقای طرقی و آقای حسین خانی پوستر و کارت دعوت چند روز پیش بازارچه برای همسایه های عزیز برده بودن و حتی تو مسجد اعظم و مسجد جامع قلهکم رفتن درباره بازارچه صحبت کردن و مردم رو دعوت به حضور تو این کار خیر کردن. صدای تبلیغ اجناس بازارچه به گوش همه می رسید. بازارچه مملو از جمعیت شده بود. دیگه داشت بازارچه جون می گرفت.
اینم نمایی قشنگ و ماکرو از بازارچه…
منم به عنوان رادیو بازارچه با پخش آهنگ و مطالب و شعر های قشنگ بازارچه رو همراهی می کردم. بچه ها تبلیغ هاشون رو بهم می دادن تا براشون پشت میکروفن تبلیغ کنم.
بازارچه از ساعت ۱۶:۳۰ تا ۲۰ ادامه داشت و با غروب آفتاب فضای بازارچمون قشنگ و قشنگ تر شد. روشن کردن آبشار های و منور های زیبا و بالن آرزو ها تو شب بازارچه یه چیز دیگه ای بود.
میز اول بازارچمون رو همه خوب یادشونه. بله صرافی. باید موقع ورود به بازارچه پولتون رو با وجه احسان تعویض می کردین تا می تونستین از بازارچه خرید کنید. هرگونه خرید و فروش بدون وجه احسان نباید انجام می شد. ۵۰۰ تومن معادل ۵۰۰ وجه احسان. ۱۰۰۰ تومن معادل ۱۰۰۰ احسان و همینطور ۲۰۰۰، ۵۰۰۰، ۱۰۰۰۰ . با تشکر از مسئولان و صندوق داران زحمت کش این قسمت بازارچه.
* روز اول بازارچه خیلی خیلی خوب تموم شد و روز دوم بازارچه جمعه رأس ساعت ۱۶:۳۰ شروع شد. میهمان های زیادی لطف کردن و به بازارچمون تشریف آوردن. جناب آقای دکتر خسروی از هیأت مؤسسین مؤسسه دانش، جناب آقای جواهری مدیر عامل مؤسسه دانش، جناب آقای نیری مسئول کانون احسان، جناب آقای ابراهیمی مرکز مشاوره مؤسسه دانش، جناب آقای معراجی مدیر دبیرستان دانش و خیلی بزرگان دیگه که در این کار خیر سهیم شدن.
یکی از چهره های سرشناسی که به بازارچمون اومد کسی نبود جز جناب آقای مجید صالح. کسی که قبلا در پست دفاع بازی می کرده. تو تیم های ذوب آهن، هما، شاهین، پاس و … تو تیم های سایپا، ذوب آهن، مس کرمان و استقلال تهران مربی گری هم کرده. مدتی هم دستیار کارلوس کروش در تیم ملی بوده و الانم تو کادر فنی تیم ملی امید کشورمون فعالیت می کنه.
جالبه که بدونید آقای صالح عزیز تو همین مدرسه دوران راهنمایی شون رو گذروندن و مدیرشون هم خود شهید دکتر دانش بودن. اون زمانی که اسم همین مدرسه جهان آرا بوده. خاطرات بسیار شیرینی برامون از جای جای مدرسه تعریف کردن.
از دیگر چهره های سرشناس کشورمون دو تا از بازیگرای خوبمون بودن. جناب آقای بابک حمیدیان عزیز و سرکار خانم مینا ساداتی. بابک حمیدیان رو تو خیلی از فیلم های شاخص سینمایی دیدیم. فیلم چ حاتمی کیا، قدمگاه و … تو خیلی از تئاتر ها، تو خیلی از سریال ها مثل همین سریال بسیار قشنگی که چند روز پیش از شبکه ۱ سیما تموم شد. سریال گذر از رنج ها. نقش اون آقا معلمه… شوهر دنیا که مریض شد و …. خانوم مینا ساداتی هم همینطور. بازیگر تحصیل کرده و توانمند سینما و تئاتر کشورمون. آخرین کارشونم تو اثر بزرگ و فاخر و بین المللی حضرت محمد(ص) ساخته مجید مجیدی در نقش آمنه بنت وهب بوده. به همراه این بزرگواران جناب آقای بابک چمن آرا عزیز مدیر مرکز موسیقی بتهوون تشریف آورده بودن. البته یه غرفه هم تو بازارچمون داشتن که فیلم و تئاتر و سی دی های موسیقی می فروختن و از غرفه های پر فروشمون بود.
تو دو شب بازارچه از ساعت ۱۹ تا ۱۹:۳۰ گروه نمایش مدرسمون تئاتر طنز و حرفه ای رو زیر نظر مربی خوب تئاتر مدرسه جناب استاد فتحی بازی کردن که مورد استقبال زیادی قرار گرفت. هر شب حدود ۱۰۰ تا ۱۵۰ تا بلیط برای دیدن این نمایش فروخته شد. این مهمون های خوبمون که چند خط پیش راجع بهشون براتون گفتم تو تئاتر بچه ها هم حضور داشتن و تئاترمون و آینده بازیگراش رو بسیار خوب ارزیابی کردن. گفتن تئاتر از سطح معمول دانش آموزی بسیار بالاتر بود. خود آقای فتحی عزیز هم شب دوم به همراه بچه ها بازی کردن.
یه قسمت بازارچمون آتلیه عکاسی شده بود که خونواده ها عکس های یادگاری اونجا مینداختن و عکس هاشون رو تخته شاسی و رو طرح تقویم ۹۴ چاپ می شد.
غرفه های امشب بازارچمون هم بسیار خوب و فعال بازارچه رو دنبال می کردن. غرفه لبو و باقالی و چای و آش و اسنک و غذاهای گرم دیگه بدجور تو سرمای هوا صدا کرده بود. دو تا گوسفند تپلی هم گرفته بودیم و هرکس می خواست تو مبلغ این گوسفند های خوشگل و بسیار با ارزش(ارزش معنوی!!!) سهیم می شد.
هر کسی ۲۰۰۰۰ تومن وجه احسان می گرفت کارت قرعه کشی ای هم بهش می دادیم تا بتونه با شماره ای که روش درج شده تو قرعه کشی آخر بازارچمون شرکت کنه. سه نفر تو قرعه کشی ۳ کارت هدیه به ارزش ۱۵۰۰۰۰ تومن برنده شدن که ۲ تاشون کارت های هدیه رو به نفع خیریه برگردوندن.
همین جا لازمه از تمام عزیزانی که به هر نحوی برای برگزاری این بازارچه خیریه در اسفند ماه ۹۳ زحمت کشیدن تشکر کنم.
قراره مبالغی که تو بازارچه جمع شده محاسبه بشه و یه روز خود بچه ها بسته هایی که برای نیازمندان تهیه میشه رو به دستشون برسونن تا برای تحویل عید نوروز ۹۴ دوستای خودمون رو خوشحال کرده باشیم و ته دل هممون یه خورده راحت باشه.
به نام خدا : بالاخره روز ۱۰/۱ فرا رسید و آخرین جلسه کلاس انتخاب نوبت اول برگزار شد .
برخی دانش آموزان دست به آچار شدند و می توانند تعمیر موبایل انجام دهند .
عده ای هم می خواهند در عکاسی مراسمهای مدرسه یار و یاور ما باشند – سلام ما به استاد علوی و بچه های خوب عکاسی .
عده ای هم می خواهند جا پای آرش میر اسماعلی گذارند می دانید که ؟؟؟؟؟ جودو را می گویم
از حالا عده ای دانش آموزان خیال پزشک شدن دارند ، آنها در آزمایشگاه زیست خیلی خوب تشریح می کنند .
برخی هم وفتی می دانند در برزیل تیم رباتیک مقام اول را کسب کرده به چین فکر می کنند
آنقدری کلاسهای تنیس روی میز جذاب بوده است که میزهای آن را باید حالا حالاها جمع نکرد
کسانی که با موفقیت کلاسها را گذرانده اند حالا در نوبت دوم به شکل حرفه ای تری کلاسها را ادامه می دهند
امروز آقای اقبالی در مورد کلاسهای انتخاب نوبت دوم مطالبی را به دانش آموزان فرمودند و اینکه باید زود ثبت نام کرد و آماده کلاسها با ظرفیت بهتر شد
رشته های جدیدی نیز اضافه شدند و حالا باید به تاریخ ۱۰/۲۲ فکر کرد روزی که اولین جلسه کلاس انتخاب نوبت دوم است .
اردوها
اردوی زیارتی حرم حضرت عبدالعظیم
ساعت ۸ شد و بچه ها کم کم وارد مدرسه شدن ۱۲ نفر از مدرسه ما و ۱۰ نفر از مدرسه پاسداران از مربی ها آقای نورعلی معلم راهنمای هفتم پاسداران وحسینخانی معلم راهنمای هشتم قلهک ،آقای واسعی مسوول فرهنگی قلهک، آقای زعفرانی کمک معلم راهنمای پاسداران وآقای سید ابراهیمی مسوول فرهنگی پاسداران حضور داشتند
جاتون خالی بود ( اگه میومدین بیشتر خوش میگذشت ) سوار قطار شدیم خنک دونه دونه میشمریم ایستگاه بعد امام خمینی ….. ایستگاه بعد جوانمرد قصاب …. ایستگاه شهر ری
از تو بازارچه رفتیم به سمت موزه حرم که بچه ها از گرما اذیت نشن
راستی راستی خودش کلاس درس تاریخ و جغرافی و علومه
آینه محدب و مقعر و انواع تقویم و …. تا دلت بخواد سوژه واسه یادگیری هست ….
بعد میریم سمت موزه نجوم و ستاره شناسی و سیاره شناسی وکلی هم اونجا کیف کردیم .
دیدن تصاویر انواع ستاره ها و سیاره ها برا من که جالب بود بچه ها هم راضی .
حالا دیگه وقت رفتن به حرم آقاست ولی قبلش مسئول مربوطه به ما توضیح داد
آقا چه کرامتها که ازش سرزده چه دلهایی رو که صفا داده و قلبهایی که براش میزنه
۵ تا از بچه ها هم جایزه گرفتند .
امامزاده طاهر و حمزه و حضرت عبدالعظیم رو زیارت کردیم و همه بچه ها رو دعا کردیم و از خدا خواستیم بازم آقا مارو بطلبه .خیلی با صفا بود.
دو رکعت نماز خوندیم تا بازم سبکتر شیم .
دست منو دامان تو چشم منو و احسان تو
وقت ظهر رسیده و ما هم گرسنه …… پس راهی رستوران حرم شدیم و غذا رو به بدن زدیم چلوکباب و قیمه، جا تون خالی
با آقا خداحافظی می کنیم تا بعد
رفتیم
کجا ؟ خوب میشه بیای حرم نری سمت بازار؟
تو بازار بعضیا سوغات خریدن و بعضی هم نه
تا اتوبوسای مترو چند دقیقه ای هم با هم بودیم .
نزدیک مترو یه عکس یادگاری گرفتیم.
صدای سوت آقای واسعی همه رو میخکوب کرده و صدای شیپورش دیگه نگو
زیارت و گردش خوبی بود ایشالله دفعه بعد با شما
اردوی تهران گردی ( میلاد + ارم )
تو سالن کنفرانس قبل از اومدن کارشناس چند تا قاب عکس رو دیدم . عکس مسابقه والیبال ایران و ایتالیا ، شمس العماره ، کاخ گلستان ، مکتبخونه و ….
کارشناس اومد و عده ای از مهد کودکیها هم باهاش وارد شدن . بچه های گل، برج میلاد پنجمین برج بزرگ مخابراتی دنیا و ۴۳۵ متر ارتفاع داره و …
خدایی غرور میگیره منو از ۱ تا ۴۰ بشماری با آسانسور میرسی به بالای برج
چند تا ماکت برجهای مخابراتی معروف دنیا کانادا و چین و ژاپن بزرگتر از میلاد هستن .
۸ تا ماکت برج که سه تا از اونها برای چین هستش . خوب نباشه تعجب داره . رقابت با همه حتی تو برج سازی .
به بالای برج که برسی غرور بیشتری داری و ناخودآگاه به یاد سالار عقیلی و شعر
وطنم ای شکوه پابرجا در دل التهاب دورانها و … افتادم
با دوربین نگاه بچه ها دقیق روی ساختمونهای پایین برجه که در مقابل میلاداز تنها عدد زوج اول هم کوچکترن .
سرم درد گرفت چون ارتفاع بالا و ما هم بالا و …
باز شمارش و اینبار پایین برج میلاد از کنار چند فواره و آب نما و عکس قشنگ یادگاری که میگیریم گذر میکنیم .
آقای نورعلی آماربچه ها اوکی ؟ ۱۴ تا از پاسداران و ۱۶ تا قلهک با همراهی دوستای خوبم آقایان نورعلی و واسعی و زعفرانی سوار ماشین تا قرار بعدی پارک ارم .
خوب جاتون خالی ما اول وارد سینما وحشت شدیم . گوریل خون آشام ، صداهای وحشتناک و … که نمونه اون رو فقط تو فیلم پرندگان و کلبه وحشت آلفرد هیچکاک ( پدر ژانر وحشتناک سینما )دیده بودم همه تو سینما بود .
آقای نورعلی اصرار به سورتمه داشت . پس سورتمه رو بچه ها عجالتا دریافتند .
وقتی حرکت سورتمه شروع میشه تو اوج سرعت صدای جیغ و داد رو میشنوی . تو اون جا هم صدای بوق آقای واسعی رو میشنوی .
سکانس دو ( کشتی صبا ): مهیج و کمی دلهره آور حال بهراد رو کمی بد کرد ولی خدا روشکر موقعی که گزارش مینویسم حالش خوبه
سکانس سه ( ماشین برقی ) : شاید برای شما اتفاق بیافتد ( آقای نور علی با دست چپ چنان با ماشین به دیگران می تاخت که گفتیم شاید شوماخر ۲۰۰۰ احیا شده )
بچه ها هم کلی کیف میکنن
خدارو شکر امروز هم گذشت با دنیایی از شادی .برقرار باشید و پاینده
همه ی بچه صورت های عادی داشتند امااااااااااااااااا
نگاه هایی اشباع شده از ترس( بجز چند نفر) اونایی که نیومدن که نیمدن هیچ ولی اونایی که رفتن تو ………………
بله مار فته بودیم تونل وحشت پارک چیت گر. آقای واسعی واسعی با گروه ما بود اما میتونم بگم ستون پنجم دشمن بود هنوز شروع نشده از پشت ( عقب تر از همه بود یعنی ته صف )
شروکرد به ترسوندن بابائی که البته بابا ئی هم با داد بیداد مارو ترسوند (هرچند خودمونم ترسیده بودیم حتی فرزاد ) مقداری که جلو رفتیم صدای اره برقی اومد که زیاد ترس نداشت اماااااااااااا
بابائی جلوی من بود به یکی از مجستمه ها متلک انداخت که یهو ……………. طرف پری د بیررون و با ماسک افتاد دنبالمون رفتیم رفتیم رفتیم ولی دیگه راهی نبود نمیدونم یارو چرا جلوتر نمی اومد به هر حال با شتاب زیاد خارج شدیم از همون بن بست !!!!!
و همه بلا استثنا ترسیده بودن اما بروز نمیدادند
با تشکر از معلمین عزیززززززززززززززززز
بعععععععععععععععععععععععع بووووووووووووووووووو عه نترسیدین
اردوی ورزشی ، تفریحی نفرات برتر کلاسهای تابستان
اردوی کوهنوردی پدران در کنار پسران
بالاخره وعده دیدارمون فرا رسید… جمعه ۹۳/۷/۲۵ سوهانک
هواشناسی گفته بود که بارون میاد و ما همه استرس کنسل شدن برنامه به این قشنگیو داشتیم ولییییییی…..
صبح جمعه شد و هوا عالی عالی. از عالی هم عالی تر. همه چیز خوب بود.
قرارمون ساعت ۷:۳۰ میدون سوهانک بود تا جمع بشیم و حرکت کنیم برای ثبت خاطره اولین اردوی پدران و پسران امسال.
کم کم بچه ها با بزرگتراشون میومدن و با بقیه سلام علیک می کردن. از معلمای خوبمونم بودن چند تایی اومده بودن.آقای سلیمیان ،آقای بحرینیان، آقای گودرزی ، آقای ارجمندی ، آقای رضایی و…
دیگه ما هم اومدیم و نمیشد بی ما حرکت کرد چون چهار نفر باهم بودیم…
آقای اقبالی برای همه هدف این اردو رو توضیح داد تا بیشتر و بهتر از این اردو لذت ببریم. البته چند کلامی هم درباره سیب زمینی های عزیز که قرار بود تو آتیش قابل خوردن بشن فرمودند که بسیار جای تأمل دارد…(پاچه خواری نبود. عین حقیقت بود!!!)
حرکت کردیم و تو روستای قشنگ سوهانک از بین جنگلای پاییزی عبور می کردیم. بچه ها دست به دست پدراشون…
تو راه آقای طرقی عزیز پشت سر هم ازمون عکس می گرفت. بعضیا مشغول جمع کردن هیزم برای روشن کردن آتیش و داستان سیب زمینی و سوسیس ها بودن!
بالا که رسیدیم هر چند نفر بصورت یه تیم واحد شروع به روشن کردن آتیش کردن و بوی سیب زمینی ها و سوسیس ها رو به راه انداختن.
بچه ها باهم مشغول بازی شدن. فیریزبی، بدمینتون، والیبال و حتی تیراندازی…
وااااااایییییی…. موقع طناب کشی رسید و تو یه چشم به هم زدن نصف جمعیت اینور طنابو گرفت و نصف دیگه هم اونورشو… و طناب تحمل گرمای عشق و محبت جمعیت رو نداشت و به همون دو قسمت مساوی تقسیم شد!!! منفجر شدیم از خنده
اشاره ها به سوی کیست؟؟؟!!! بله. آقای سلیمانی عزیز که رفته بود اون دور دورا و کوه روبرویی برای عکس انداختن از همه ماها. به افتخار آقای سلیمانی: جیغ و دست و هورااااا….
چقدر اتحاد و هم بستگی لذت بخش و شیرینه. اون موقع که پدرا دست به دست هم حلقه زدن و پسرا هم دست به دست هم حلقه زدن و عمو زنجیر باف رو همه باهم خوندیم. عالی بود. نمونه کامل یه فعالیت تیمی و گروهی…
یه مسابقه طناب کشی خوب هم کلاس به کلاس برگزار کردیم و کم کم با انداختن عکسای دسته جمعی پدران و پسران عزیز هر کلاس موقع برگشتنون رسید.
تو مکان اولیه قرار هم پدرا و پسرای عزیز پذیرایی شدن و طبق ساعت دقیقی که قبلا گفته بودیم ۱۱:۳۰ برنامه تموم شد. البته پنج دقیقه بعد رفتن بارون شدیدی شروع به باریدن کرد. خداروشکر.
خیلی خیلی خیلی به هممون خوش گذشت و خاطره خوبی تو ذهن هممون ثبت شد. فکر کنم اردوی بعدی جمعیت دو برابر بشه. بگو ایشالا…
بالاخره روز شنبه ۲۰ دی ماه فرا رسید و دانش آموزان دوم باید به اردوی شهریار بروند
فضای اردوی شهریار بسیار خوب وهر تابلویی نشان می دهد که فضای علمی در آنجا برقرار است
آیتمهای زیادی در نمازخانه اردوگاه انجام شد ( پانتومیم ، آواز خوانی و … )
برگزاری بازی فوتبال چمن و والیبال و بسکتبال از دیگر برنامه های اردو بود
مسابقه طناب کشی هم از دیگر برنا مه های اردوی شهریار بود
امروز بخش دوم اردوی امتیازی شماره ۱ برگزار شد. یعنی دانش آموزانی که تو ثبت امتیازای اول نفرات ۳۰ تا ۶۰ بودن.
اردوی تو مدرسه برگزار شد. جای همه خالی.
پایه اول از ساعت ۱ تا ۲:۳۰ تو حیاط فوتبال و بسکتبال و والیبال و بدمینتون و … بازی می کردن و اولی ها تو سالن ورزشی مشغول فوتبال دستی و پینگ پنگ و تو سایت مشغول بازی های جنرال. ساعت ۲:۳۰ تا ۴ هم بر عکس.
اینم از عکسای این اردو :
خیلی بهمون خوش گذشت.
* قبل از اردو :
دانش آموزای پایه دوم برای اردوی برون استانیشون خیلی وقت بود لحظه شماری می کردن. اردوی تفریحی قشم.
برنامه ریزی برای ۲۷ بهمن تا ۱ اسفند شده بود.
۴۴ نفر ثبت نام کردن و جلسات توجیهی قبل اردو رو با حضور اردویی ها برگزار کردیم. نکاتی که مربوط به سفری می شد که قرار بود برای هممون خاطره بشه.
بچه های اردویی خودشون کوپه بندی قطارشون رو انجام دادن. گروه های ۶ نفره…
* روز اردو(۲۷ بهمن) :
امروز ۲۷ بهمنه ۹۳ و روز برگزاری اردو. همه چیز آمادست برای برگزاری یه اردوی عالی و پر نشاط برای هممون.
ساعت ۱۲ ظهر به سمت ایستگاه راه آهن تهران راه افتادیم. از مدرسه با قرآن و اسپند بدرقه شدیم تا انشاء ا… بلاهای احتمالی سفر به دور باشه. صدقه کنار گذاشتیم و صلوات و آیه الکرسی هم که چاشنی کارمون بود.
سوار اتوبوس ها شدیم و راهی راه آهن. و توصیه های مهم آقای اقبالی برای یه سفر خوب و خاطره انگیز.
حدود ساعت ۱۳ به ایستگاه راه آهن تهران رسیدیم و منتظر اینکه نوبت باز شدن لاین قطار بندر عباس برسه. ساعت ۱۴:۲۰ حرکت قطارمون بود. تو این فرصت بچه هایی که می خواستن خریدی انجام بدن رفتن به سمت بوفه های ایستگاه. بعضی از بچه های خوبمون تو نمازخونه ایستگاه نماز ظهر و عصرشون رو خوندن و بعضی ها هم مشغول برنامه ریزی برای بازی ها و شادی های تو راه و تو سفر…
و اولین عکس سلفی اردو در همین ایستگاه راه آهن رقم خورد… (که ازینجور عکس تو اردو زیاد داریم.)
بالاخره لاین باز شد و رفتیم به سمت سوار شدن قطار تهران – بندرعباس.
بچه ها تو کوپه هایی که خودشون تعیین کرده بودن با دوستای خودشون مستقر شدن و از همون دقایق اول بازی ها و شادی های اردو شروع شد.
اینم یه نمونه از حرکت های اردویی! تو همون دقایق اول حرکت…
قطار حرکت می کرد و از مناظر زیبای اطراف هم لذت می بردیم.
بچه ها مشغول بازی ها و شادی های خاص خودشون بودن. بعضیا هم که از همون اول شروع کردن به جوک گفتن و تا آخر اردو همون جوک رو تکرار کردن که از خاطره های خوب اردومون شد. (یه نفر میره معدن … بقیش برا بعدن … خخخخخ …. )
بعضیا هم میرفتن رستوران قطار و خوب به خودشون و دوستاشون میرسیدن. نسکافه و چای و …
صدای مهماندار قطار بلند شد. نمــــــاز نماز . نمــــاز نماز . پیاده شدیم برای یه استراحت مختصر و ادای فریضه نماز. نماز عشاء اولین نمازمون بود که شکسته خونده میشد.
بچه ها دوباره سوار شدن و حرکت کردیم. تنور بازی هایی مثل مافیا کم کم داشت داغ میشد. هر کدوم از مربی های عزیز اردو آقای اقبالی ، آقای حسین خانی ، آقای فریدی و خودم دونه دونه هر کوپه رو می رفتیم و باهاشون حرف می زدیم. یکی حرف های آموزشی و آینده ، یکی مذهبی ، یکی حرفای صمیمی و منم یکی از کارایی که کردم چند تا از گره های مهم پیش آهنگی رو بهشون آموزش دادم که به دردشون بخوره.
آخرین گروهی که من رفتم برای آموزش گره حدود ساعت ۱ نصفه شب بود. نیم ساعت یه ساعتی بازی هاشون ادامه پیدا کرد و خوابیدن.
* روز دوم :
بعضی از بچه ها برای نماز صبح بیدار شدن. صبحانه ساعت ۷:۳۰ هماهنگ شده بود. بچه ها رو بیدار کردیم و گروه گروه می رفتن برای صرف صبحونه. تقریبا دو ساعت بیشتر به بندرعباس باقی نمونده بود.
کم کم از پنجره های قطار نخلستان های زیبای جنوب داشت خودنمایی می کرد.
و بالاخره ایستگاه راه آهن بندر عباس…
اتوبوسی که هماهنگ کرده بودیم منتظرمون بود تا ما رو از ایستگاه راه آهن به محل سوار شدن شناورها برای رسیدن به جزیره زیبای قشم ببره.
و خلیج زیبا و تا ابد فـــــــــــــــــــارس…
رسیدیم به محل سوار شدن شناورها. بعد از بار زدن چمدان ها سوار شناور شدیم. کل شناور بچه های ما نشسته بودن و ما هم فرصت رو مغتنم شمردیم و یه پانتومیمی بازی کردیم.
به مقصد سفرمون رسیدیم حدود ساعت ۱۱ ظهر بود که از لنج ها پیاده شدیم و سوار مینی بوس شدیم که ما رو ببره به اقامتگاهمون. اقامتگاه مهدیه بسیار بزرگی بود که بچه ها با ورودشون به اونجا تو جاهای دلخواهشون مستقر شدن.
اولین جلسه توجیهی رسمی اردو رو با جمع کردن بچه ها برگزار کردیم و هر کدوم از مربی ها نکاتی رو که برای این چند روز به ذهنشون می رسید تذکر می دادن. نظافت، ادب، احترام(مقوله احترام!)، دوستی، همدلی، روحیه کار تیمی و …
اولین نماز جماعت رو برپا کردیم و بعدش آماده شدیم که تو فرصت کم چند روزمون با اینکه خسته هم بودیم بازدید از قشم رو شروع کنیم. اول رفتیم رستوران و غذایی خوردیم تا خوب آماده شروع بازدیدهامون بشیم. یه قسمت نوازندگی هم داشت که چند تا از بچه هامون انصافا خوب هنرنمایی کردن.
هدف حرکت به سمت دره ستاره ها یا به قول محلی های اونجا ستاره افتاده بود. جایی که سنگ هاش بر اثر فرسایش به زیبایی تراشیده شده بود و از بالا شبیه ستاره های زیبای سنگی معلوم بود.
سالاری از بچه های خوبی بود که داوطلب شده بود از این منطقه زیبا که سرمایه ملی و توریستی هممونه محافظت کنه. آفرین به همه اونایی که تو سفرهاشون به این نکته مهم توجه می کنن.
و مسئول پایه عزیز و دوست داشتنی و همیشه پر انرژی پایه دوم آقای حسینخانی :
و آخرین نفر در غروب آفتاب جنوب ایران به جمع رسید تا حرکت کنیم به سمت غار زیبا و عجیب خوربس. غاری که مثل همون دره ستاره ها تو دل کوه تراشیده شده.
بعد از بازدید از غار زیبای خوربس با غروب آفتاب راهی مرحله اول خرید بچه ها تو سیتی سنتر شهر قشم شدیم. بچه ها با گروه های خودشون بعد از توصیه های اولیه تقسیم شدن. بعضیا خرید می کردن. بعضیا تو قسمت شهربازی مشغول بازی بودن تا طبق قرار همه جمع شدن برای صرف شام. چه هات داگ خوشمزه ای بود. چسبید…
اینم همون موقع یهویی …
بعد از صرف شام راهی اقامتگاه شدیم. کنار اقامتگاهمون مقبره ۵ شهید گمنام شهر قشم بود که بچه ها فاتحه ای براشون خوندن. بازی های شبانه شروع شد. یه گروه فوتبال… یه گروه وسطی … یه گروه بازی های فکری مثل مونوپولی … یه گروه هم مافیای جذاب …
حدود ساعت ۲ نصفه شب بود که بالاخره بچه ها رضایت به خاموشی دادن. چون قرار بود چند ساعت دیگه یعنی ۷ صبح بیدار شیم برای رفتن به رستوران و صرف صبحونه روز بعد اردو و بازدیدهای دیگه …
* روز سوم :
صبحونه رو همون حدود ۷:۳۰ تو رستوران خوردیم و راه افتادیم برای دیدن یکی دیگه از جاذبه های گردشگری جزیره زیبای قشم. جزیره هنگام. تو راه رسیدن به اسکله برای سوار شدن قایق های موتوری گله های شتر دیدیم که نتونستیم ازشون به سادگی عبور کنیم و اونا رو به عکسای سلفی مون دعوت کردیم.
و ادامه حرکت به سمت اسکله… سوار قایق های موتوری شدیم تا ما رو ببره به جزیره زیبای هنگام که بازارچه سنتی ای برای خریدم داشت. وسط دریا تو سرعت زیاد بازم سلفی… موتور های قایق رو خاموش کردیم و ۴ تا قایق ساکت نشستیم تا اینکه یه دفعه دلفین های زیبای خلیج از بغل های قایق ها شروع کردن به سر در آوردن و شنا کردن. تو جزیره هنگام هم از بازارچه سنتی دیدن و خرید کردیم. سمبوسه های خوشمزه ای هم داشت. با طعم سبزیجات و میگو. سس مخصوص جنوب. بازم بگم یا کافیه…
بعد از این قسمت از برنامه اردو دیگه ظهر شده بود و حرکت کردیم به سمت رستوران برای صرف ناهار. رستوران قشنگی بود. صاحبش اصفهانی بود. فوق لیسانس هوا فضا و خیلی خوش سلیقه که تو عکسا خودتون بهتر می تونید ببینید. غذاهای خوشمزه ای هم داشت. بخصوص میکس دریاییش. ماهی آلموند و سوخاری و میگو…
بعد از صرف ناهار ساحل طلایی قشم رفتیم و فوتبال ساحلی و والیبال ساحلی و وسطی و آب تنی و …
و شب دوباره رفتیم سیتی سنتر برای مرحله دوم خرید و بازیها و دوباره قرار برای صرف شام. پــــــیــــــــتــــــــزا …. جاتون خیلی خالی.
برگشتیم به محل اقامت و بازیهای شبانه. که شب آخر بود…
* روز چهارم :
بچه ها صبح بیدار شدن و وسائل شونو جمع کردن تا سوار شناور ها بشیم و راهی بندر عباس. ظهر زمان بلیط هامون بود. محل اقامت رو خوب تمیز کردیم تا مثل روز اولش تحویل بدیم. چقدر زود گذشت ….
تو اسکله شناورها کیک و ساندیسی به جای صبحونه خوردیم.
سوار شناورها شدیم و به بندرعباس رسیدیم. و خداحافظ خلیج زیبای فـــــــــــــــــارس …
سوار اتوبوسی شدیم که می خواست ما رو برسونه به ایستگاه راه آهن بندرعباس. نان سنتی قشم و آقای حسین خانی پر از انرژی…
در راه اسکله بندر عباس به ایستگاه راه آهن یه بستنی خوشمزه تو اون هوای داغ و با این خستگی چند روزه خیلی می چسبید….
سوار قطار شدیم و اولین کارمون بعد از نظم دادن به کوپه و وسائل صرف ناهار بود. بعد از ناهار دیگه بچه ها چند ساعتی از خستگی خوابیدن. تا اینکه دوباره صدای مهماندار برای اقامه نماز و توقف کوتاه مدت بلند شد.
بعد از نماز دوباره بچه ها جون گرفتن و دوباره بازی ها شروع شد بخصوص مافیا که حسابی تو این اردو بین بچه ها گل کرده بود. و هنوز جوک “یه نفر میره معدن … بقیش برا بعدا …” ادامه داشت! شام خوشمزه و صمیمی ای خوردیم. شام آخر … دیگه جونی برای بچه ها نمونده بود و زود خوابشون برد. البته این زود که میگم حدود ۱ نصفه شب بود.
* روز پنجم(روز آخر یعنی ۱ اسفند) :
صبح همون ۷:۳۰ همیشگی بیدار شدن برای صرف صبحونه در قطار. حدود ۲ ساعت دیگه میرسیدیم تهران. بعد صبحونه بچه ها ملحفه های کوپه هاشون و وسائلشون رو جمع کردن تا وقتی رسیدیم ایستگاه راه آهن تهران سریع و منظم پیاده شیم.
به تهران رسیدیم و بچه ها از قطار پیاده شدن. سوار اتوبوس ها شدن و راهی مدرسه. تو مدرسه اولیاء محترم منتظر بچه ها بودن. بارون قشنگی هم داشت تو تهرون میومد…
خداحافظ اردوی خاطره انگیز قشم … خداحافظ بچه های خوب …
خداحافظ سرپرست خوب و زحمتکش اردو …
خداحافظ ای شعر شب های روشن ***** خداحافظ ای قصه عاشقانه ***** خداحافظ ای آبی روشن عشق ***** خداحافظ ای …
ببخشید اشتباه شد. رفتم رو یه آهنگ دیگه …. خخخخخ …
برگردیم به آهنگ قبلی و همه باهم شاد و سرخوش بخونیم :
هللیوس هلیوسه … هللیوس هلیوسه …
فقط اینم بگم که نظرسنجی اردو رو انجام میدیم و نتیجش رو میذاریم.
مقام قهرمانی تیم شطرنج(دانش آموزان : امیردستمالچی – وحید)
مقام نایب قهرمانی تیم طناب زنی(دانش آموزان : دهقانی – محمدی – معاضدی)
مقام قهرمانی تیم پینگ پونگ(دانش آموزان : سوری – اصغری – کبیرجباری)
مقام نایب قهرمانی تیم بدمینتون(دانش آموزان : البرزی – بابایی – دانش)
تیم بسکتبال مدرسه با تمرین های عالی ای که مربی عزیزمون جناب استاد بنایی انجام داده بودن بعد از بازی های نفس گیر و البته زیبا به مرحله نهایی این دوره از رقابت های ورزشی رسیدند.
بالاخره روز موعود فرا رسید… فینال مسابقات بسکتبال منطقه. بچه ها می دونستن که بازی رو قطعا می برن. خیلی روحیه داشتیم.
بچه ها وارد سالن شدن. لباس هاشون رو عوض کردن و با انگیزه برد منتظر شروع بازی بودن
با دستورات استاد بنایی و روحیه دادن هاشون یه مقدار خودشون رو گرم کردن و کم کم آماده مسابقه شدن…
بچه ها با روحیه بسیار بالا و فقط به نیت کسب قهرمانی و با فریاد “یا علیییییییی…”وارد بازی شدن. علی یار همتون…
همون اولای شروع بازی بود که یه گروه از لیدر های گلچین شده مدرسه وارد سالن شدن و بدون وقفه شروع به تشویق دوستای خوبشون تو تیم بسکتبال کردن…
کل سالن با تشویقا و روحیه دادنشون رو هوا بود
انقدر بچه های تیم روحیه مثبت گرفته بودن که فاصله امتیازا همینطور داشت بیشتر و بیشتر می شد…
از حق نگذریم کُچ های ارزشمند استاد بنایی هم روند بازی رو برگردونده بود…
بازی حواشی ای هم داشت که بهتره راجع بهش صحبت نکنیم. بالاخره بازی فینال بود و ما با اختلاف جلو بودیم… هرچی میزدیم داخل سبد میرفت. مرسی به همه بچه ها. مردونه بازی کردن
بازی ۲۵ بر ۱۵ تموم شد و تیم بسکتبال مدرسه راهنمایی دانش قلهک مقتدرانه پیروز میدان شد و قهرمان این دوره از رقابت ها
قهرمان شدیییییییییم…. دانش قهرمان میشه ، خدا میدونه که حقشه ، به لطف یزدان و بچه ها ، دانش قهرمان میشه ، دانش قهرمان میشه…
این روز خاطره قشنگی تو ذهن هممون ثبت شد. ششم اسفند سال هزار و سیصد و نود و سه خورشیدی.
به همه عزیزانی که به هر نحوی در این پیروزی سهیم بودند تبریک می گوییم و برای همشون آرزوی موفقیت داریم بخصوص مدیریت محترم مدرسه جناب آقای اقبالی، مربی عزیز و زحمتکش تیم جناب استاد بنایی و اعضای تیم و خانواده های محترمشان.
اینم اسامی اعضای تیم بسکتبال مدرسه که رتبه اول مسابقات شدند و عازم به مسابقات استانی(امتیاز ویژه کسب رتبه رو هم بهشون دادم!!!) :
سیدامیریحیی حسینی، نیما اطیابی، دانا عسگری، احسان شاکری، سروش زاهدیه، نامی ترکمن، امیرعلی حسینیان، سامیار کاری، دارا دربندی، برنا دانش، پارسا صبح بیداری، کیارش محمدی.
همه خوب یادمونه همون اولای سال بود تو هفته دفاع مقدس که استاد عزیزمون مربی گروه سرود مدرسه جناب آقای مرحبای عزیز از همه بچه های مدرسه تست صدا گرفتن. خیلی دقیق و موشکافانه و گروه سرود ۲۵ نفری خودشون رو انتخاب کردن.
کلاس های سرودمون شنبه هر هفته برگزار شد و بچه ها با اینکه کلی درس و مشق و امتحان داشتن اومدن تا آخرش شیرینی زحماتشونو بچشن.
تمرینات عالی بود حتی هفته آخر که ما با بچه های پایه دوم قشم بودیم بچه ها هر روز تمرین داشتن. تمرینات خوب و سنگین و نفس گیر.
روز شنبه ۲ اسفند فرا رسید. روز مسابقات سرود در جشنواره منطقه…
بچه ها آماده آماده بودن. لباس های زیبا و یکدستی هم براشون تهیه کرده بودیم که به زیبایی گروه اضافه می کرد.
با اعتماد به نفس بالا یه مقدار تمرین کردیم و نکات قبل از مسابقه رو گوشزد کردیم…
راهی مسابقه شدیم. می دونستیم که سرنوشت خوبی در انتظارمونه. پس شاد بودیم.
اینم یه سلفی هم با گروه خوب و دوست داشتنی سرود مدرسه… یهویی…
انقدر اجرای کار بچه ها خوب بود که نمی تونم از عکس های خوب اجراشون از زاویه های مختلف بگذرم.
بالاخره بخشنامه نتیجه ها اومد و گروه سرود مدرسمون با افتخار رتبه اول رو در منطقه کسب کرد و به مرحله استانی راه پیدا کرد.
ایشالا با ادامه تمرینات گروه بتونیم تو استان هم حرفی برای گفتن داشته باشیم.
همینجا جا داره از پشتیبانی های مدیریت محترم مدرسه جناب آقای اقبالی ، زحمات مربی محترم گروه جناب آقای مرحبا و تمامی اعضاء گروه سرود تشکر کنم و آرزوی سربلندی و شادکامی براشون داشته باشم.
گروه نمایش مدرسه به کارگردانی استاد عزیز تئاتر دانش آموزی کشور از ابتدای سال با تست ایشون تمرینات نفس گیر و هفتگی خودشون رو شروع کردن. چه روزهایی که با گروه تا پاسی از شب هم میموندیم برای تمرین. انصافا بچه ها بازیگر شده بودن. و همین براشون از هزار تا رتبه بالاتره. سطح کارشون بسیار بالاتر سطح کار دانش آموزی بود. البته از آقای فتحی هم همین انتظار میرفت.
اخراجی ها از این نوع اسم نمایش امسال بچه ها بود که نویسنده این کار زیبا و طنز هم خود آقای فتحی بودن. نمایش بازی در بازی بچه هایی که میخوان تقلب کنن و آقا ناظم مدرسه میفهمه و ادامه این ماجرای هیجان انگیز که هممون رو سر جا میخکوب می کرد …
بچه ها آماده آماده برای اجرا تو مسابقات بودن. جاهای مختلف دیگه هم اجرا رفتن. جلوی بچه ها، تو بازارچه خیریه و جلوی بازیگرای معروفی مثل بابک حمیدیان عزیز، حانونم مینا ساداتی که خیلی هم تعریف گروه رو داشتن و ….
بالاخره روز اجرا تو مسابقات منطقه فرا رسید و رفتیم برای کسب رتبه…
پشت صحنه و جلوی صحنه نمایش… بچه های گروه اجرای خیلی خوبی داشتن.
بخشنامه نتایج تئاتر اومد و البته حسابی جا خوردیم. با نمایش هایی که دیده بودیم انصافا حق بچه هامون رتبه بالاتری از رتبه سوم! بود. خود بچه ها هم کاملا اینو درک کردن. البته ما به منطقه اعتماد داریم و ….. همین که خود اعضای گروه از نمایش و اجراشون و این دوره لذت بردن همین کافیه کافیه.
در هر صورت کسب رتبه سوم هم رتبه عالی ایه که خیلی مدارس ازش محروم هستن و جزء آرزوهاشونه.
کسب این رتبه گرانبها رو به مربی محترم گروه، اعضای گروه تبریک می گم و برایشون آرزوی موفقیت می کنم.
ضمنا از پشتیبانی های مدیریت محترم مدرسه جناب آقای اقبالی به عنوان سرپرست اصلی گروه هم کمال تشکر را دارم.
این اسامی گروهه که شاید چند سال بعد تو سینما و تئاتر اسماشونو شنیدیم :
مانی دشتی ، مهیار سوری ، حسین محمدی ، ارشیا بابابیگلو ، آریانا مرتضی زاده ، رهام رسول زاده ، بارمان چمنی ، میثاق اصغری ، محمدعلی دوشاب ، عرفان محمدخانی.