بالاخره وعده دیدارمون فرا رسید… جمعه ۹۳/۷/۲۵ سوهانک
هواشناسی گفته بود که بارون میاد و ما همه استرس کنسل شدن برنامه به این قشنگیو داشتیم ولییییییی…..
صبح جمعه شد و هوا عالی عالی. از عالی هم عالی تر. همه چیز خوب بود.
قرارمون ساعت ۷:۳۰ میدون سوهانک بود تا جمع بشیم و حرکت کنیم برای ثبت خاطره اولین اردوی پدران و پسران امسال.
کم کم بچه ها با بزرگتراشون میومدن و با بقیه سلام علیک می کردن. از معلمای خوبمونم بودن چند تایی اومده بودن.آقای سلیمیان ،آقای بحرینیان، آقای گودرزی ، آقای ارجمندی ، آقای رضایی و…
دیگه ما هم اومدیم و نمیشد بی ما حرکت کرد چون چهار نفر باهم بودیم…
آقای اقبالی برای همه هدف این اردو رو توضیح داد تا بیشتر و بهتر از این اردو لذت ببریم. البته چند کلامی هم درباره سیب زمینی های عزیز که قرار بود تو آتیش قابل خوردن بشن فرمودند که بسیار جای تأمل دارد…(پاچه خواری نبود. عین حقیقت بود!!!)
حرکت کردیم و تو روستای قشنگ سوهانک از بین جنگلای پاییزی عبور می کردیم. بچه ها دست به دست پدراشون…
تو راه آقای طرقی عزیز پشت سر هم ازمون عکس می گرفت. بعضیا مشغول جمع کردن هیزم برای روشن کردن آتیش و داستان سیب زمینی و سوسیس ها بودن!
بالا که رسیدیم هر چند نفر بصورت یه تیم واحد شروع به روشن کردن آتیش کردن و بوی سیب زمینی ها و سوسیس ها رو به راه انداختن.
بچه ها باهم مشغول بازی شدن. فیریزبی، بدمینتون، والیبال و حتی تیراندازی…
وااااااایییییی…. موقع طناب کشی رسید و تو یه چشم به هم زدن نصف جمعیت اینور طنابو گرفت و نصف دیگه هم اونورشو… و طناب تحمل گرمای عشق و محبت جمعیت رو نداشت و به همون دو قسمت مساوی تقسیم شد!!! منفجر شدیم از خنده
اشاره ها به سوی کیست؟؟؟!!! بله. آقای سلیمانی عزیز که رفته بود اون دور دورا و کوه روبرویی برای عکس انداختن از همه ماها. به افتخار آقای سلیمانی: جیغ و دست و هورااااا….
چقدر اتحاد و هم بستگی لذت بخش و شیرینه. اون موقع که پدرا دست به دست هم حلقه زدن و پسرا هم دست به دست هم حلقه زدن و عمو زنجیر باف رو همه باهم خوندیم. عالی بود. نمونه کامل یه فعالیت تیمی و گروهی…
یه مسابقه طناب کشی خوب هم کلاس به کلاس برگزار کردیم و کم کم با انداختن عکسای دسته جمعی پدران و پسران عزیز هر کلاس موقع برگشتنون رسید.
تو مکان اولیه قرار هم پدرا و پسرای عزیز پذیرایی شدن و طبق ساعت دقیقی که قبلا گفته بودیم ۱۱:۳۰ برنامه تموم شد. البته پنج دقیقه بعد رفتن بارون شدیدی شروع به باریدن کرد. خداروشکر.
خیلی خیلی خیلی به هممون خوش گذشت و خاطره خوبی تو ذهن هممون ثبت شد. فکر کنم اردوی بعدی جمعیت دو برابر بشه. بگو ایشالا…
شاد باشید – واسعی
4 پاسخ
یکی از پدرا رو شنیدم که به پسرش می گفت:
گریه های امروز آدما همون عرقیه که دیروز تو کار نریختن!!! خیلی جمله قشنگی بود… اونم تو همچین اردو ای.
حیفففففففففففففففف که من نیومدم جام خالی بود
خیلی خوب بود از همه دوستان ممنون ادامه پیدا کنه عالی میشه
خدایی خیلی خوش گذشت اما به قول آقای همساده بعد از کوه نوردی له له شدیم!