بعد از فعالیت های خوب و جذابی که تو هفته عزیز دفاع مقدس داشتیم آخرین روز این هفته از استاد عزیز تئاترمون آقای فتحی خواستیم تا خاطره ای از دفاع مقدس رو به سبک نمایشی ای که خودشون حرفه ای هستن برامون تعریف کنن.
همه خوب خاطره رو یادمونه … شهید سید عباس موسوی … کسی که کف دستش اندازه قفسه سینه های آقای فتحی بود و یه غول به تمام عیار! همه می خواستن و آرزو داشتن هرطور شده براش جشن پتو بگیرن و عقده هاشونو رو سرش خالی کنن.
نقشه این شد که چند تا گونی برنج ۵۰ کیلویی رو به هم دوختن و یه شب کشیک دادن تا موقع ورود سید عباس …….. روده بر شده بودیم از خنده
تا اینکه جشن پتو رو انجام دادن و تا می خورد سید عباس رو زدن ولی یه دفعه دیدن همون کسی که فکر می کردن دارن می زننش از در اومد تو! بله. خود سید عباس بود!!!
خلاصه آخرش فهمیدن که اون کسی که چند ساعت داشتن با مشت و لگد و آب جوش و سوزن و …. می زدنش یه سرباز عراقی جاسوس بوده!
سید عباس خیلی آدم با حالی بود. یه انسان واقعی. وقتی فهمید اون دشمن رو که به عنوان اسیر پیش ما بوده گرفتیم زدیمش اونم در چادر ها رو بست و هممون رو مورد عنایت قد و بالای رشیدش قرار داد!
سید عباس کسی بود که نمازش رو همیشه و تو هر شرایطی اول وقت می خوند. مادر و خواهرش رو عراقیا شهید کرده بودن ولی دنبال این نبود که بخواد انتقام بگیره. آقای فتحی آخر اجرای قشنگش دل هممون رو برد کربلا. پیش خانم نوجوان کربلا حضرت خانوم رقیه(س) … و ازمون خواست تا چشمامون رو ببندیم و هرچی از خدا می خوایم دعا کنیم.
فضای قشنگ و به یاد موندنی ای بود… یادش بخیر ….
التماس دعا – واسعی









یک پاسخ
عالی عالی ممنون