سلام اسم من په هاشه نه اون په هاشی که توی شیمی خوندیم………. آها یادم نبود توی قسمتهای قبلی خودم رو معرفی کرده بودم.
مدرسه ی ما برامون یه اردوی برون استانی گذاشته بود و ما دانش آموزان باید وسایل ضروری سفر رو کم کم جمع میکردیم. سریع دست به کار شدم. خب معلومه که چی برای یه گیمر از اقلام “ضروری” محسوب می شه! کامپیوتر، پی اس فایو، گوشی، هدفون و خلاصه هرچیز مربوط به تکنولوژی به اضافه شارژر تک تک اون وسایل. اینا وسایل حیاتی هستند . در درجه کمتر اهمیت می رسیم به وسایل بسیار غیرضروری مثل حوله، لباس خواب و مسواک! با همین ذهنیت گیمیری، داشتم وسایلم رو جمع می کردم که مامانم رضایت نامه اردو رو یادآوری کرد. ناگهان چشمم خورد به ناامید کننده ترین جمله ی تاریخ اردوهای دانش آموزی:
“هیچ وسیله ی الکترونیکی مجاز نیست”
سرم گیج رفت، مگه گیمیر بدون وسیله الکترونیکی زنده می مونه؟ چطور مسوولین مدرسه با زندگی گیمرها آشنایی کافی ندارن؟!
فریاد زدم: “مامان من نمیرم. من بدون وسیله الکترونیکی هیچ جا نمی رم. هوا را از من بگیرید اما تکنولوژی را نه!” مامان اعتنایی نکرد. انگار هیچی از حرف من نشنید. این که مامان صدای من رو نشنوه، علامت خوبی نیست. این سکوت، یه جور آرامش قبل از طوفانه!
به هر حال انگار چاره ای جز قبول سفر بدون وسایل الکترونیکی نداشتم. چمدونم رو با وسایل کاملا غیر ضروری پرکردم و به سمت ایستگاه قطار رفتم و با نوترون (دوست صمیمیم) توی یک کوپه نشستیم. قطار شروع به حرکت کرد. گرافیک قطار بد نبود، شبیه نسخه بتای یک بازی کامپیوتری، درسته که جای بهبود داشت، ولی به اندازه کافی خوب بود. قطار که راه افتاد، هر چه صبر کردم که مثل قطارهایی که توی بازی ها و فیلمها دیده بودم، با سرعت بره، سرعتی نگرفت. حرکتش به طور غیر قابل باوری، آهسته بود. قطار انگار یه بازی کلاسیک بود که روی کامپیوتری با رم یک گیگ اجرا میشد! قطعا رم بیشتری نیاز داشت. یا مثلا انگار فن کارت گرافیکیش، خراب باشه.
پس با دوستم نوترون، راهبر قطار رو صدا زدیم، من گفتم :
آقا! فکر کنم فن کارت گرافیکتون خرابه، میشه تعویضش کنید؟
راهبر گفت : منظورت چیه؟ نکنه منظورت اینه که کولر رو بزنم؟
چند دقیقه ای با راهبر قطار حرف زدم ولی هر چه قدر تلاش کردیم بهش بفهمونم، نفهمید ومجبور شدم این قطار رو با رم کمش و فن خرابش تحمل کنم.
به هر حال بعد از11، 12 ساعت به مقصد که شهر مشهد بود، رسیدیم. ما را به خوابگاه بردند. به محض ورود من و نوترون با تمام سرعت به سمت تختها رفتیم تا تختی رو انتخاب کنیم که پریز برق داشته باشه! لابد می پرسید که پریز برق به چه دردی می خوره؟ حالا درسته که وسایل الکترونیکی همراه نداشتیم، اما پریز برق به من و دوستم نوترون روحیه می داد و از دلتنگی مون کم می کرد!
خلاصه سریع با تختامون اردو را سیو کردیم.
صبحانه ها و ناهارها و شام های مفصل و پرحجمی برامون تدارک دیده بودند. من فقط مونده بودم که واقعا چرا فکر کرده بودند که ما به اونهمه کالری نیاز داریم؟
دوبار هم به زیارت رفتیم، زیارت شبیه موسیقی ملایم پیش زمینه بازی ها بود، که یک حس خوب از آرامش و تمرکز می داد. بله گیمرها هم گاهی باید برای آپگرید روحشان وقت بذارند.
انواع بازی های حرکتی هم که در تمام طول اردو جریان داشت. فوتبال و استخر و بدو بدو و …. از بین اینها، استخر برام جالبتر بود. استخری که رفتیم انگار با زندگی ما اختلاف ساعت داشت، ساعت 12 تا 2 شب! و عجیب تر اینکه اون ساعت به جز ما، آدمهای دیگری هم در استخر بودند!! تازه متوجه شدم که اون ساعت نیم شب به جز خواب و بازیهای آنلاین کامپیوتری، استخر هم می شه رفت! اما متاسفانه اونایی که کد آب استخر کذایی رو نوشته بودن، ظاهرا کد نویسهای خوبی برای طبیعت نبودند. توی استخر به این فکر می کردم که کاش می شد، کد آب را جوری نوشت که وقتی آدم سرش را می کند زیر آب، دماغش درد نگیره یا مثلا توی گوشمون آب نره. پس یه نامه محترمانه به کد نویس های استخر نوشتم :
خدمت حضور محترم کد نویسان استخر سلام و عرض ادب فراوان
من به عنوان یک کد نویس دنیای مصنوعی، متوجه چند باگ در کدهای طبیعت شده ام و امیدوارم بتوانید
که این کدها را در استخر خود، اصلاح کنید تا مشتریان بیشتری داشته باشید.
اولا من وقتی داخل آب میرفتم با نگه داشتن دکمه اسپیس بیرون نمی آمدم در صورتی که باید اینطور
باشد. همچنین گوش و دماغم توی آب سوت می کشد و درد می گیرد و مجبور بودم جون خودم رو پر
کنم.
اگر برای برطرف سازی باگها، کمک خواستید، روی من حساب کنید.
با احترام و ارادت
په هاش (گیمر و کد نویس با آینده درخشان)
و اما نقطه اوج این اردو، مرحله دعوای خیابانی بود. قرار بود به یکی از پارک ها بریم تا نفسی تازه کنیم. وقتی که داشتیم عکس یادگاری را با لبخندهای پت و پهن روی صورتمان میگرفتیم، 3 تا اراذل و اوباش که همانورها پرسه می زدند و ظاهرا در حال و هوای این دنیا نبودند، شبیه باس های قوی به ما
حمله کردن. اقای ر و اقای س از مسوولان مدرسه، سعی کردند از ما و لبخندهای پت و پهنمان که حالا از ترس کج و کوله شده بود، حفاظت کنند. دعوا بالا گرفت. اراذل به آنها حمله کردند و ما شاهد یکی از بزرگترین باس فایت های عمرمان بودیم. اقای س با مهارت انگار داشت فینیشر های مورتال کامبت (یک بازی ویدیویی ) را پیاده میکرد. در حالی که اقای ر مشت های سنگین و قوی میزد. باید بودید و می دیدید، کاش می شد که از پشت درختی که قایم شده بودم، دعوا را استریم میکردم و روی کانال آپارات منتشر می کرد. ولی حیف که دستم از تکنولوژی خالی بود، اینجا بود که داغ دلم تازه شد: نباید وسایل الکترونیکی را ممنوع می کردید! خلاصه که اراذل را گیم اورو کردیم و دوباره لبخندهای پت و پهن مان را پس گرفتیم!
در کل این اردو اردوی جالبی بود بهعنوان یه گیمر، این اردو برای من مثل عبور از یه سری مراحل متنوع بود؛ بعضیها راحت و بامزه، بعضیها چالشبرانگیز. پر از کوئستهایی که باید با مهارتهای خودت پیش می بردی. و خبر خوب اینکه من پنج روز بدون تکنولوژی دوام آوردم و زنده
ام!
۰ دیدگاه