روز پدر نزدیک است. پدری که با چشمان خسته اش از صبح میرود و غروب با همان چشمان خسته باز می گردد.
معمولا دستانش را پر میبینی …
گاهی نانی به دست و گاهی دستور کدبانوی خانه را انجام می دهد.
هر چه هست خستگی چشمانش برای من پیامی دارد.
باید بگویم هم پدر است و هم رفیق- هم با او راحتم و هم کمی و گاهی رودربایستی هایی دارم.
چه کنم ؟
با چه واژه ای به او مهربانی قلبم را ثابت کنم؟
شاید به امید اینکه در آینده چشمانش را به سوی قله برسانم.
آخر گاهی در تنهایی می گوید به تو افتخار می کنم
دوست دارم….
0 دیدگاه